۲۸۱. سیاست

چهارتا آدم...همش حرف...یه دقیقه خفه شین آدم بتونه بره تو خودش! هی ورور ور ور...

۲۸۱. سیاست...

۲۸۱. سیاست...

دیشب فکر میکردم به زندگیم تا الان٬ آدمایی که تو زندگیم بودن٬ آدمایی که هستن... چقدر سخت گذشت بعضی روزا٬ چقدر خاطره‌های خوب یا خنده دار دارم٬ چقدر شبا گریه کردم تو تنهایی خودم٬ چه روزایی که مجبور بودم واسه ۱۰۰ تومن حساب کتاب کنم و بترسم از خرج کردن که قرض دارم... فکر کردم به اولین و آخرین باری که عاشق شدم٬ چقدر دوسش داشتم٬ چقدر میترسیدم از اینکه عاشق شدم و میترسیدم حتی به خودش بگم و گفتم. چقدر واسه ۲۸۱. سیاست...ادامه مطلب

ميخندم و بهش ميگم بابا مگه چته كه هي ناله ميكني و هر چي ميگيم ميگي پرم و گريه كردم؟ ميگه خواهرم سرطان داره.

مكث ميكنم! بهتر بود اين سوالو خودم از خودم ميپرسيدم كه همه اعضاي خانوادم سالمن!

۲۸۱. سیاست...

- الهام خانوم با اون همه كليد ميري دزدي؟

-آره به كسي نگيا!

- نميگم، فقط ٥٠-٥٠

- چيرو ٥٠-٥٠! ٩٩-١ . من ميرم دزدي و زحمت ميكشم، شما فقط سكوت ميكني!

-راس ميگن با هيچ زني نبايد معامله كرد

- ( از ته دلم) آره واقعا! اينو آويزه گوشت كن!

چرا انقد از ته دلم گفتم آره؟! نميدونم! اما واقعيت اينه كه ترجيح ميدم با يه زن معامله كنم! اقلا شايد يه كم انصاف داشته باشه...

 

۲۸۱. سیاست...

اصلا به نظر من اپيكوري بودن به اين معني نيست كه تلاش رو رها كني و فقط لذت ببري از چيزايي كه نيست يا نداري. فلسفه اش خوردن و خوابيدن نيست.مثلا من دلم ميخواد پايان نامم تموم شه و دفاع كنم. اگه بشينم و كاري نكنم يا برم پي خوشگذروني، مدام يه چيزي تو وجودم جيغ ميكشه كه پس چرا كاري نميكني؟ اينجا اگه من ي ۲۸۱. سیاست...ادامه مطلب

يارو يه كتاب چرتي نوشته، آوردن باهاش مصاحبه كنن! هر چي ازش ميپرسن اول جوابش قسمتي از سوالو تكرار ميكنه، يه جواب چرت تري ميده با يه عالمه فعل و فاعل اشتباه! بهش ميگن كتاب معرفي كن، دو تا كتاب مزخرف معرفي كرد و يه كتاب خوب، بعد ديگه هرچي ازش راجع به كتاباي ديگه ميپرسن يكي از همون سه تا رو ميگه. بعيد ميدونم همونارو خونده باشه! اصن حالا كتابش هيچي، تو رو چه به كتاب ساينس فيكشن نوشتن؟!

۲۸۱. سیاست...

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

۲۸۱. سیاست...

قديما، يعني ٧ سال پيش كه اولين بار تنهايي نشستم تو ماشين و با هزار ترس و لرز راه افتادم، تو اولين خيابون خلوتي كه رسيدم شروع كردم جيغ زدن از خوشحالي كه منم رانندگي ياد گرفتم و تنهايي ميتونم ماشين برونم. يادم نيست چند دقيقه تو خيابونا بودم كه آخر از ترس برگشتم خونه اما همون مدت كوتاه انقدر هيجان زدم ۲۸۱. سیاست...ادامه مطلب

کتاب رو بعد از مدت ها دوباره دستم گرفتم و از اول شروع کردم به خوندنش. 8 خرداد 95 تصمیم گرفته بودم بخونمش اما بعد از چند صحفه گذاشتمش کنار و حالا بعد از گذشت 8 ماه تو یه هفته خوندمش.اوایل این کتاب برای من خیلی کند می ره چون با انبوهی از اسم شخصیت ها و شرایطشون مواجه میشم که نه یادم میمونه و نه می فهم ۲۸۱. سیاست...ادامه مطلب